امان از نخ کوک جا مانده
مادرم داشت حلقه آستین پیراهن تابستانیی را که برایم میدوخت، میشکافت. گفت: "آهان، پیداش کردم تقصیر این بود." و یک تکه نخ کوک رو گرفت جلوی نور. مادرم خیاطی را از دخترعمو مادرش یاد گرفته بود. دخترعمو مادربزرگم از معلم خیاطی خودش نقل میکرد که "اگر توی درزی نخ کوک جا بماند، سرنوشت آن درز، شکافته شدن است." بعد خیلی هم مومنانه این نقل قول را انتقال میداد به شاگردانش.
یک معلم ریاضی داشتیم آقای نیوشا، میگفت میشود یک موضوعی را یاد نگیرید حتی اگر سر امتحان هم بیاید یک نمره، دو نمره نگیرید و هنوز درس را حتی با نمره خوب قبول شوید. اما وقتی برسید پای کنکور همان مطلب میشود. یک تست که میتواند سرنوشت قبولی شما را جابهجا کند.
همین دو روز پیش لم داده بودیم روبروی هم و داشتیم هی ناله میکردیم از این همه ساختمانهای بد ساخت و بدنقشه و زشت و نامناسب برای زندگی. برایم گفت چطور تراز نبودن میلیمتری یک ردیف آجر کار را میکشاند به تفاوت قیمت میلیونی در گچکاری.
ربطش به هم؟ شما بگو پرونده باز، کار ناتمام، خداوند در جزییات است یا اصلن هر چیز که خودتان ترجیح میدهید. باز هم توضیح بدهم؟ نه به جان شما راه ندارد دیگر.
تست
آخ جوون بالاخره درست شد! :)) خیلی درسته... توضیح؟ نمی خواد عالیه!
ای داوود! زره های فراخ بساز و حلقه های آن را با دقت،اندازه گیری کن. و کار شایسته انجام دهید.
خوش بحال کسی که لباسهاشو مادرجان شما میدوزه، چون مشخصه حاصل کار استاد مادرجان یه چیز اصیل میشه